مرا در بادبان عشق ، دلم یک لحظه جا دادند
بدون غم سفر کردم ، همه از دید من شادند
چنان در نیلگونی یار ، آبش صاف و مهتابی
به شادابی گذر کردم ، صدا در بال مرغابی
چه موجی سخت و گردابست ، کنار قایقی جستند
زده پرده ی غرش را ، دل آرامی مرا بردند
نگاهم داغ دل پیچم ، کشانده میل کم هوشی
به موج قله ی دریا ، بلندی های سر پوشی
در اقیانوس تنهایی ، زده قایق در آوازی
به هر جا رقص رو کردم ، چو ساحل خفته در نازی
نه باد و بادبان همیار ، نه کشتی ریسمان داده
اسیر عشق دریایی ، لبان پوسیده در باده
من و دل در پریشانی ، غم و درد و مشقّت ها
دریده پرده ی حجبم ، عنان دستِ محبّت ها
چنان در عشق تابیدم ، دلی در آتش سوزان
بلرزد از لهیب آن ، چو برقی می زند برّان
بیاد قصه در بادی ، که دوداز چشم ها بارید
مرنجان دلنوازی را ،چو غم در قلب ها خوابید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 28/01/1391
:: برچسبها:
بادبان عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1854
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5